شکنجه هایی برای نماز
اسرایی که «علی اللهی» نامیده می شدند، متاسفانه اهل نماز نبودند. هر وقت سربازان عراقی می آمدند می خواستند ما را بزنند، اینها را جدا کرده، جلوی چشم آنها، ما را می زدند. بعد از چند بار آنها هم به صفوف نماز پیوستند و وقتی نظامی های بعثی دیدند با کاشتن تخم تفرقه نمیتوانند دو دستگی درو کنند، آنها را نیز به باد کتک گرفتند.***در حقیقت دوستان ما برای نماز شب از دو طرف در فشار بودند. یکی، از طرف دشمن، و دوم، از طرف نفس اماره خود، که سعی می کرد با آلودگی ریا، پاکی عبادت شان را لکه دار کند.به همین دلیل، یکی از دوستان که اهل نماز شب بود، در زیر پتو، حالتی بین سجده و خوابیدن به خود می گرفت تا ما متوجه نشویم که دارد نماز شب می خواند.***یک شب یکی از برادران آزاده برای خواندن نماز شب بلند شده بود که نگهبان او را دید و صدایش کرد. وقتی این برادر به پشت پنجره رسید، نگهبان، دستش را گرفته، از لای نرده ها بیرون برد و حدود یک ساعت با کفش به پشت دست آن برادرمان زد. در اثر این ضربات دست آن عزیز به قدری متورم شده بود که وقتی می خواست آن را داخل بیاورد، به زور از لای نرده ها رد شد.***بین سربازان بعثی، سربازی به «سرباز آهنی» معروف شده بود. چرا که هروقت می خواست بچه ها را بزند، به کمتر از نبشی و آهن قانع نمی شد.یکبار داشتیم نماز جماعت می خواندیم، که ناگهان همین «سرباز آهنی» وارد شد و یک راست به طرف پیش نمازمان رفت و چنان ضربه ای به سر آن بنده خدا کوبید، که در جا بیهوش شد و به زمین افتاد. بعد به سراغ ما آمد و تا همه مان را خونین و سر و دست و پا شکسته نکرد، قدم از آسایشگاه بیرون نگذاشت.راوی: محمدرضا زارعی/ میبد
نظرات
ارسال نظر