خلاصه ای از زندگی شهید مدرس
خلاصه اي از زندگي شهيد مدرس سيد حسن مدرس بسال 1287 هجري قمري در خانواده اي مؤمن ، متدين و تنگدست بدنيا آمد در سن 6 سالگي به قمشه ( شهرضا ) كوچ كرد تا در محضر جدش ( مير عبدالباقي ) كه از زهاد زمانه محسوب مي شد و در قمشه به تدريس مشغول بود ، مراتب زهد و پاكدامني و تقوي را فرا گيرد تا سن 14 سالگي مقدمات عربي ـ فارسي را فرا گرفت. مدرس در سن 16 سالگي طبق وصيت جدش به اصفهان رفته و در 5 سال با جديت و پشتكار ، صرف و نحو و منطق و بيان را نزد اساتيد آنجا فرا گرفت و پس از پايان تحصيلات مقدماتي در اصفهان به نجف اشرف روانه گرديد تا به كسب علوم عاليه بپردازد در اين ايام چون شهيد به طب قديم وارد بود به معالجه بيماران مي پرداخت و از اجرت آن براي امرار معاش ، سود مي جست و روزهاي پنج شنبه و جمعه هر هفته نيز به كارگري مي پرداخت و بدين ترتيب 7 سال را در نجف گذراند و تحصيلات خود را نزد علماي بزرگي چون آيت الله خراساني و آيت الله يزدي به پايان رساند و به وطن بازگشت. مدرس و انقلاب مشروطه پس از انقلاب مشروطه ‹‹ انجمن ولايتي ›› به رياست ‹‹ صمصام السلطنه بختياري ›› تشكيل مي گرددو مدرس كه در انقلاب شخصيت والاي خويش را به همگان شناسانده بود در انجمن نيابت رياست مي يابد . اما كم كم پس از فروكش احساسات دورة انقلاب با نورسيدگاني كه براي ارضاي طمعهاي شيطاني خويش آمده بودند اختلاف پيدا مي كند و ايثار مدرس در روبروي مان سابق خود مي ايستد. صمصام السلطنه حاكم مشروطه بابت مبارزاتش با مستبدين از مردم اصفهان غرامت مي خواست و مسلم بود كه مدرس نمي توانست ببيند كه زير نام مشروطه و حكومت عدل بسر مردم آن مي آورند كه گذشتگان آوردند پس ، از انجمن كناره گيري كرده و بر عليه آن موضع مي گيرد . مخالفين كه از كارهاي او به وحشت افتاده بودند توطئه قتل او را مي چينند بدين جهت عده اي از طلبه نماها را مسلح كرده تا در روز مناسب مدرس را تيرباران كنند ولي در اثر خونسردي و چابكي مدرس موفق نمي گردند. مبارزه با استعمار در مجلس: مدرس از سوي علماي نجف براي شركت در دومين دورة مجلس شوراي ملي انتخاب مي شود و به تهران مي آيد .او در دورة سوم مجلس نيز از سوي مردم تهران به نمايندگي برگزيده مي شود مدرس از نادر كساني بود كه در آن زمان نماينده واقعي مردم در مجلس بود او از توده مردم برخاسته بود و در برابر هر حركتي كه به ضرر مردم بود سرسختانه مقاومت مي كرد . از ويژگيهاي شهيد : اينكه با وجود توانائي هيچگاه فريفته قدرت نشد و همواره با استعمار به جدال پرداخت بطوريكه امام بزرگوار خميني كبير را به تحسين واداشته كه مي گويد: ‹‹ در مجلس از مجالس سابق ( دوره سوم ) كه مرحوم سيد حسن مدرس وكيل بود دولت روسيه التيماتومي به ايران داد كه اگر طرح ما را در قضيه اي كه الان بياد ندارم ( اخراج شوستر آمريكائي ) نپذيرد از راه قزوين حمله كرده تهران را مي گيريم دولت وقت به مجلس فشار آورد كه اين طرح را تصويب كند يكي از مورخين آمريكايي مي نويسد ‹‹ يك روحاني دست به عصا ( مرحوم مدرس ) آمد پشت تريبون ايستاد و اظهار كرد اكنون كه بنا است از بين برويم چرا سند نابودي خود را شخصاً امضاء كنيم ›› مجلس به واسطة مخالفت او جرأت پيدا كرد و طرح را رد كرد ، روحاني اينچنين است .يك روحاني لاغر ضعيف و يك مشت استخوان ، اولتيماتوم و پيشنهاد دولت مقتدر روسيه را رد كرد . امروز هم اگر يك روحاني در مجلس ( منظور مجلس زمان شاه است ) بود نمي گذاشت اين كار انجام بشود ( مسئله كاپيتولاسيون ) . براي همين است كه مي خواهند نفوذ روحانيت را قطع كنند تا به آمال و آرزوهايشان برسند ›› دولت موقت: درگيرودار جنگ جهاني اول كشور به اشغال نيروهاي بيگانه در مي آيد مدرس باتفاق همرزمانش ابتدا به قم و سپس به كرمانشاه مي رود و در آنجا حكومت مستقل موقتي تشكيل مي دهند و مدرس وزير عدليه دولت مي شود . پس از شديدتر شدن جنگ ، مبارزين همراه قواي عثماني عقب نشيني كرده به اسلامبول مي روند در پايتخت عثماني با اينكه اعضاي دولت را به عنوان يك دولت رسمي پذيرايي مي كردند ، مدرس در كاخ دولتي منزل نمي كند و بر سر سفره رنگين حكومت عثماني نمي نشيند بلكه به مدرسه رفته و از راه تدريس امرار معاش مي نمايد.كودتاي رضاخان: رضاخان براي استحكام نفوذ استعمار انگليس پا به عرصة سياست مي گذارد و در سال 1299 با كودتا قدرت را در دست مي گيرد و در پي تثبيت قدرت وي ، افرادي از جمله شهيد مدرس به زندان مي افتند . مدرس تا پايان كار كابينه سياه سيد ضياء در زندان مي ماند و پس از سقوط كابينه سياه از زندان آزاد مي شود. بار ديگر مجلس تشكيل مي شود و مدرس به نيابت اول رئيس مجلس انتخاب مي شود . مدرس در تمام شرايط سعي داشت با تكيه بر اسلام از حقوق مردم در برابر استعمار گران دفاع كند و در اين راه حتي از رضا خان قلدر نيز نمي هراسيد و چندين بار به خاطر صراحت و سازش ناپذيريش سيلي خورد . آري يك پيرمرد لرزه بر اندام قدرتهاي استعماري انداخته و وحشت را در وجود مستبدين داخلي نشانده بود و به قول رهبر انقلاب اسلامي:رضاخان از مدرس مي ترسيد ، انگلستان از مدرس مي ترسيد ،استعمار از مدرس مي ترسيددومين ترور ناموفق شهيد مدرس:بالاخره كاسة صبر استعمار و استبداد از مقاومت و سازش ناپذيري مدرس لبريز شد و نقشة قتل او را كشيدند.يك روز صبح موقعيكه مدرس به سوي مسجد سپهسالار ( شهيد مطهري ) در حركت بود چند نفر به او حمله مي كنند مدرس وسيله اي براي دفاع از خود نداشت يك پيرمرد لاغر اندام ، با يك پيراهن كرباسي و يك عبا و يك عصا در يك سو و در طرف مقابل مردان مسلحي كه مصصم به قتل او بودند . او بدون و با خونسردي فوراً رو به ديوار كرد و دستها را در عبا كرد و بالا گرفت و نشست و مزدوران به جاي سر و قلب او عبا و دستهاي او را نشانه گرفتند و در نتيجه او آسيب عمده اي نديد و بلافاصله پس از ترور به بيمارستان انتقال يافت. در بيمارستان نظاميه اولين حرفي كه مدرس به مردم گفت اين بود كه: ‹‹ مطمئن باشيد من از اين تير نخواهم مرد زيرا موتم هنوز نرسيده ›› و بجاي اينكه ديگران به او قوت قلب بدهند او با بدن سوراخ سوراخش بديگران قوت قلب مي داد و وقتي براي در آوردن گلوله ها از بدن وي بر روي تخت عمل قرار گرفت: ‹‹ انگليسيها اشتباه مي كنند آنان نمي دانند كه جنايت سبب فتح و موفقيت نمي شود ›› . رضا خان كه نقش خود را بر آب ديده بود پيامي براي مدرس فرستاد و مدرس هم در جواب نوشت: در مجلس ششم: در مجلس ششم بدستور رضا شاه وكلاي فرمايشي تمام سعي خود را بكار بردند تا از سخنرانيهاي پرشور و مستدل مدرس جلوگيري نمايند ولي او در هر جا كه فرصتي بدست مي آورد با لوايح دولتي و استبداد حاكم به مخالفت مي پرداخت و بدون ترس حقايق را بر ملا مي كرد و بدينوسيله سد عظيمي در مقابل گسترش خود كامگي و قلدري رضاخان گشت ـ پس از پايان مجلس ششم رضاخان تصميم گرفت به هر ترتيبي كه شده اجازه ندهد مدرس در مجلس دوره هفتم شركت كند و بدينوسيله مصونيت پارلماني را از او سلب نمايد. هنگام انتخابات مجلس دوره هفتم تقريباً تمامي ياران و طرفداران مدرس در زندان بسر مي بردند و هنگام راي دادن مردم شديداً تحت كنترل و فشار ماموران سلطنتي بودند و اگر مي فهميدند كسي به مدرس راي داده او را سخت مجازات مي كردند بعد از شمارش آرا حتي يك راي هم براي مدرس از صندوقها بيرون نيامد ، خود شهيد در اين مورد با لحن طنز آميزي گفت : ‹‹پس آن يك راي كه خودم به خودم دادم چه شده ؟ ›› تبعيد و شهادت شهيد مدرس: مستبدين پس از اينكه با خدعه و نيرنگ نتوانستند مدرس را از سياست كنار گذارند بزور متوسل شدند . لذا دستور بازداشت و تبعيد وي را صادر كردند و مدرس بخواف تبعيد شد . وي مدت 9 سال را در خواف گذراند و در اين مدت فقط شبهاي جمعه مي توانست به همراه مأمورين به قبرستان رود در ضمن خواندن فاتحه علامات مرموزي را روي خاكهاي اطراف قبر ترسيم مي كرد و اين تنها تماسي بود كه در اين مدت 9 سال با عالم خارج داشت. پس از آن مدرس را روانة كاشمر مي كنند و گويا دشمن بيش از بيش از اين اندام نحيف به وحشت افتاده بود و بناچار كمر به قتل او بست تا اينكه شب 27 ماه رمضان آمدند و پس از خوردن چاي به ميزبان كه روزه بود تكليف مي كنند كه او هم بايد بخورد مدرس گفت: ‹‹ من روزه هستم و در موقع افطار خواهم آمد ›› اما ددمنشان مقداري سم در چاي او ريخته و او را مجبور به خوردن آن مي كنند مدرس اجازه نماز و مناجات خواست و پس از خواندن نماز جلادان چاي مسموم را در حلقومش ريختند و به انتظار مرگ مردي بزرگ از تبار پيامبران نشستند ، ولي مرگ او فرا نرسيد و اثري از مرگ در چهره اش نيافتند . پس عجولانه عمامه را از سرش برداشته و دور گردن او مي اندازند و او را خفه مي كنند بدين ترتيب سيد شهيد پس از 80 سال مبارزه و درد و رنج و زندان و تبعيد به فيض شهادت نايل مي آيد و به اجداد طاهرينش مي پيوندد . اكنون كه 44 سال از شهادت آن مبارز مي گذرد ، نام او نامي آشنا در اذهان و شرح مبارزات او كلامي روان در زبانهاست چه اماممان فرمود: ‹‹ مدرس زنده است تا تاريخ زنده است .›› اميد است كه راه و هدف او را باز شناسيم و رهرو راه او باشيم و سخن ايشان در نظرمان باشد كه فرمودند: اگر من نسبت به بسياري از اسرار ، آزادانه اظهار عقيده مي كنم و هر حرف حقي را بي پروا مي زنم براي آن است كه چيزي ندارم و از كسي هم نمي خواهم ، اگر شما هم بار خود را سبك كنيد و توقع را كم نمائيد آزاد مي شويد بايد جان انسان از هر گونه قيد و بندي آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادي خويش را حفظ نمايد.