شعر:: توبه – هادی جانفدا
باید کسی شبیه تو عمرم را در جاده ی قدیم بیندازدهرجایی ی بدون توقف را در راه مستقیم بیندازد معطل گذاشتی سفر ما را از ما نخواستی نظر ما راعشقت کشیده عشق سر ما را روزی که با تو ایم بیندازد از دست این زمانه که مجروحم مرداب بی تفاوت اندوهمپلکی بزن که چشم تو در روحم موج امید و بیم بیندازد گفتی مریض بی سروسامانی از دست دردها که تو میدانیباید که رختخواب پریشانی در خانه حکیم بیندازد جنگل چه سقف تیره و سختی داشت او که عقاب ماند چه بختی داشتشاید اگر کویر درختی داشت در پای یاکریم بیندازد شوقت کجاست تا بت انسان را تندیس های کهنه دوران راما کوه های خسته ی بی جان را حتی به یک نسیم بیندازد...
نظرات
ارسال نظر