نترسم از گرفتاری که ایمانم حسن باشد
اگر دنیا همه درد است، درمانم حسن باشد
جذامی فخر بفروشد که مهمانم حسن باشد
نه تنها ما، پیمبر بر لبش «جانم حسن» باشد
بگویم بیعدد هروقت که زار و پریشانم
حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم
ردیف آوردهام در وصف تو حُسن غزلها را
شنیدیم از کرامتهای تو ضربالمثلها را
به عمرت فتنهها دیدی و طی کردی جملها را
بگیریم از خودت تفسیر «أَحْلی مِن عسل»ها را
به غیر از قاسم تو مرگ در کام که شیرین است!
«حسین بن علی» تنها سرش پیش تو پایین است
نفهمیده کسی قبل از تو معنای کرامت را
تویی آنکس که برده از علی ارث امامت را
و من در بندبند صلح تو دیدم شهامت را
تو دنیا را به ما دادی، محبّت کن قیامت را
اگر که صلح هم کردی، برای حفظ دین باشد
تو که سربند القابت «معزّ المؤمنین» باشد
چگونه شکر گویم سایهای که بر سرم داری!
فقط بر دوستانت نه! به دشمن هم کرم داری
کسی که ناسزا گفتهاست را هم محترم داری
تو که اینقدر آقایی، بگو آیا حرم داری؟!
پس از داغ صفر خواهیمدید آری ربیعت را
چراغان در چراغان، صحن در صحن بقیعت را
تو را جانسوزتر از روضههای کربلا دیدم
تو را در لابهلای گریههای بیهوا دیدم
تو را همراه مادر در میان کوچهها دیدم
شبیه گوشواره بر زمین آنجا تو را دیدم
تو دیدی در میان کوچه روی ماه نیلی بود
بمیرم من برایت، قاتل تو ضرب سیلی بود
غریب خانهی خود بودی و از یار محرومی
نبوده ظاهراً تنهاتر از تو هیچ معصومی
تو حتّی بین اصحاب خودت تنها و مظلومی
تو را انداخت از پا همسرت با شیر مسمومی
از آن زهری که خوردی رنگ رخسار تو برگشتهاست
همه داغ دل ما شیعیانت از دوتا تشت است
یکی تشتی که در آن پارههایی از جگر بودهاست
یکی دیگر همان تشتی که نامش تشت زر بودهاست
همان تشتی که در کاخ ستمگر جای سر بودهاست
همان سر که خدا از زخمهایش باخبر بودهاست
دل زینب از آن مجلس چه آزردهاست، واویلا!
لب و دندان آن سر خیزران خوردهاست، واویلا!