کلیم اگر دعا کند، بیتو دعا نمیشود
مسیح اگر دوا دهد، بیتو دوا نمیشود
اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من
قسم به جان تو دلم از تو جدا نمیشود
گریه اگر کنم همی بهر تو گریه میکنم
ورنه ز دیدهام عبث اشک رها نمیشود
گرد حرم دویدهام، صفا و مروه دیدهام
هیچکجا برای من کربوبلا نمیشود
کسی که گشت گرد تو، گرد گُنه نمیرود
پیرو خط کربلا، اهل خطا نمیشود
جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله
رأس بریدهی کسی راهنما نمیشود
ای بدن تو غرق خون، وی سر و روت لالهگون
با چه خضاب کردهای؟! خون که حنا نمیشود
کربوبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی
هیچکجا به سختی شام بلا نمیشود
چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن
جای سر بریده در طشت طلا نمیشود
***
صبا برو به نجف، این خبر بده علی
بگو که زینب و شام خراب، یعنی چه!
فلک! خراب شوی؛ ظلم کن ولی بهحساب
سر حسین به بزم شراب، یعنی چه!
زنان آلزنا پشت پردهی عصمت
حریم آلنبی بیحجاب، یعنی چه!
***
از طشت هم به عمّه پدر میکند نگاه
بر خرمن وجود من و او شرر مزن
***
در ورود عترت شاه شهید
مجلسی آراست خصم دین، یزید
مجلسی از اهل دین و غیر دین
جمع در آن چهارصد کرسینشین
کافران را جا به کرسی داده بود
روی پا ناموس حق ایستاده بود
مجلسی گسترده در آن، آشکار
سفرهی فقا و شطرنج و قمار
مجلسی در آن عیان، تشت زری
در میان تشت زر، خونینسری
وه! چه سر؟ «وَالشَّمس»، وصف روی او
وه! چه سر؟ «وَاللَّیل»، وصف موی او
وه! چه سر؟ از چهره و ابرو و خال
کرده ظاهر، کوکب و بدر و هلال
وه! چه سر؟ سر باخته در کار عشق
از جراحاتش عیان، آثار عشق
وه! چه سر؟ بر سرفرازان، سرفراز
حبّذا، او قبلهی اهل نیاز
وه! چه سر؟ از او عیان، انوار حق
وه! چه سر؟ در او نهان، اسرار حق
وه! چه سر؟ زیب بر و دوش رسول
وه! چه سر؟ نوباوهی باغ بتول
مصطفی و مرتضی را نور عین
رأس پاک شاه مظلومان، حسین
گوهر دین را چو کفرآلود دید
از میان تشت، سر بیرون کشید
همچو جدّ خود رسول کردگار
کفر و دین را کرد از هم آشکار
حقّهی یاقوت لب را باز کرد
خواندن قرآن رسا آغاز کرد
زادهی بوجهل بداختر، یزید
از لسان حق، بیان حق شنید
شد ز ذکر حق چو شیطان، سرگران
دست بُرد او سوی چوب خیزران
کاش! میخشکید همچون چوب، دست
کز جفا دندان ثارالله شکست